داستان شب _ گاهی وقتها صلاح ومصلحت در اين است كه "بنده" بسیار به در خانه ي "خدا" برود...
روزي حضرت ابراهيم(علیه السلام) در نزديكي بيت المقدس پيرمردي را ديد.
حضرت با پیرمرد مشغول صحبت شدند وپرسیدند منزلت كجاست؟
پاسخ داد كه: منزلم پاي آن كوه است.
حضرت ابراهيم فرمودند مهمان هم ميپذيري؟
پيرمرد تاملي كرد و گفت: عيبي ندارد ولي آبی در مسير هست که عبور از آن مشكل است و قایق
هم نداریم!
حضرت پرسيدند خودت چطور عبور ميكني؟
پيرمرد حضرت ابراهيم را نميشناخت ، جواب داد از روي آب رد ميشوم!
حضرت فرمودند: برویم،شايد ما هم رد شديم.
به همراه هم به سمت آنجا رفتند تا به آب رسیدند.
پيرمرد عابد از روي آب رد شد، ناگهان ديد كه آن مهمان هم ازروي آب عبور كرد!
پیرمرد تعجب کرد ومهمان را احترام کرد و به منزلش برد.
صبح روز بعد حضرت به عابد فرمودند دعايي كن كه من آمين بگويم.
پيرمرد درد دلش باز شد و خطاب به حضرت گفت:
چه دعايي بكنم!؟ دعاي من مستجاب نميشود! سي وپنج سال است حاجتی دارم اما مستجاب
نمیشود!
حضرت پرسیدند حاجتت چیست؟
عابد پاسخ داد سی وپنج سال است از خدا ديدار ابراهيم خليل را ميخواهم اما مستجاب نميشود!
حضرت فرمودند: دعایت مستجاب شد، ابراهيم خليل من هستم...
آری! سرّي بوده است كه این عابد بايد سي و پنج سال منتظر مي شد!
در اين سي وپنج سال ناله هايش او را به جايي رسانده بود كه از روي آب رد ميشد!
گاهی وقتها صلاح و مصلحت در اين است كه "بنده" بسیار به در خانه ي "خدا" برود...
MER30TV@