حکایت – ابوالعیناء و اولاد آدم
شخصی بر بالای سر ابوالعیناء که جایی را نمی دید ایستاده بود. ابوالعیناء یک مرتبه متوجه حضور او شد و پرسید: کیستی؟ مرد گفت: از اولاد آدم! ابوالعیناء گفت: مرحبا به تو، خدا تو را طول عمر موهبت کند، چه مرا گمان بود که این نسل از روی زمین برافتاده است!
+ نوشته شده در شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۴ ساعت 17:7 توسط
|